دخترکم
به نام او سلام دخترم می دونی بابا هر چه زمان سپری می شود احساس من به تو پر رنگتر می شود و بیشتر از گذشته دلتنگت می شوم وقتی از سر کار میام خونه و شما دوان دوان مرا مهمان آغوش خود می کنی وجودم را از خستگی تهی می کنی وقتی با تو به زبانه کودکانه هم کلام می شوم و تو با چشمان پر از مهربانیت به من خیره می شوی آرامش را به من هدیه می کنی هر چه روزگار می گذرد من بیشتر از دلواپسیهای قدیم ،دلواپست می شم دیشب هم پای همه تمام مراسم شب قدر را بیدار بودی و من ساعت ۵ صبح که رفتم سر کار همچنان شما با اون چشمان خسته ات به سحر سلام گفتی و دیگر دلیلی برای مقاومت در برابر خواب ندیدی آخه دخترم...
نویسنده :
اهورا
21:21