سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

دخترکم

به نام او سلام دخترم می دونی بابا هر چه زمان سپری می شود احساس من به تو پر رنگتر می شود و بیشتر از گذشته دلتنگت می شوم وقتی از سر کار میام خونه و شما دوان دوان مرا مهمان آغوش خود می کنی وجودم را از خستگی تهی می کنی وقتی با تو به زبانه کودکانه هم کلام می شوم و تو با چشمان پر از مهربانیت به من خیره می شوی آرامش را به من هدیه می کنی هر چه روزگار می گذرد من بیشتر از دلواپسیهای قدیم ،دلواپست می شم   دیشب هم پای همه تمام مراسم شب قدر را بیدار بودی و من ساعت ۵ صبح که رفتم سر کار همچنان شما با اون چشمان خسته ات به سحر سلام گفتی و دیگر دلیلی برای مقاومت در برابر خواب ندیدی آخه دخترم...
18 مرداد 1391

بیدار باش شبانه

به نام او سلام دخترم خوبي بابا؟ چند روزي شده كه سيستم ساعت خوابت بهم ريخته خانم تا ساعت ۱۱ صبح خوابه تا ساعت ۸ شب بيداري و از ۸ شب تا ۱۰ شب مي خوابي و بعد تازه سر حال بيدار ميشي و حريف مي طلبي من و مامان كه گيج خواب بايد تا ساعت ۳ صبح پا به پاي شما پاي كوبي كنيم كمي از بي معرفتيت بگم بابا چند روز پيش چون مامان صبح كار بود و من هم ۸ صبح كلاس داشتم شب بردمت خونه  مامان بزرگ زينت ساعت ۱ شب بود كه مامان زينت تماس گرفت تا گوشي رو جواب دادم صداي گريه تو وجودم رو به لرزه انداخت خيلي ترسيدم و بعد مامان زينت گفت بهانه شما رو مي گيره و آروم نمي شه من اومدم خونه مامان زينت تا در رو با...
4 مرداد 1391
1